گور ب گور
دریافتم، زندگی معجزه حیات است. زندگی با کلمههای من ساخته میشود و هر کلمهای رد پای معجزه است. پس میتوانم زیبایی را با کلماتم بیافرینم. هرگاه کسی خشم داشت بدانم به نوازش و کلام مهرآمیزی نیازمند است. هرگاه کسی نومید بود به کلماتی که سپاس او را ابراز کنند محتاج است. هرگاه کسی حسد میورزید نیاز دارد دیده شود. اگر کسی شاکی و گله مند بود نیاز دارد شنیده شود.اگر کسی تلخ بود نیاز دارد مهربانی دریافت کند. و اگر کسی ستم میکند نیاز داشته دوست داشته شود. اگر کسی بخل ورزد باید که بخشیده شود. و همهی این سایهها در روح و روان ما نیاز دارند که عشق بر آنها چون باران ببارد، ببارد و ببارد. در این روزگار من اموخته ام که سکوت یک دوست میتواند معجزه میکند وهمیشه بودن در فریاد نیست!!!!!!!!!!! آموخته ام که هیچگاه گلی را پرپر نکنم آموخته ام هیچگاه کودکی رارنجور نکنم آموخته ام که هیچ گاه شکوه از تنهایی روزگار نکنم آموخته ام که هرشب گلهای بالشم را با اشکهایم آبیاری دهم ولی اشک کودکی را در گونه اش جاری نکنم آموخته ام صبوری را ، شکوری را ، انتظار را ودوست داشتن همه خوبان را
من دلم گرم تو بود ، تو سرت گرم دلم ... . . . .
نظرات شما عزیزان:
باید قاب بگیرم حرفهایت را ؛ همه “عکس” شدند !
.
.
یه خط داشت اما هفت خط بود …
به همین سادگی !!!
.
اینی که من دارم می کشم ، درد بی تو بودن نیست …
تاوان با تو بودنه !
.
.
مشترکم بودی که در دسترس نبودی !
خاموشت کردم تا ابد …
.
گاهی به بعضیا باید بگی عزیزم اگه برام بزرگ شده بودی فقط به خاطر خطای دیدم بود ؛ میدونی که من آستیگماتم …
.
هدف از آفرینش بعضی ها فقط اینه که با بودنشون به ما ثابت میکنن که تنهایی چه نعمت بزرگیه !!!
.
.
لاک غلط گیر را برمی دارم و “تو” را از تمام خاطراتم پاک می کنم …
“تــــــــــــو”
غلط اضافیِ زندگیم بودی …
.
.
آنقدر خوب هستم که ببخشمت … اما …
آنقدر احمق نیستم که دوباره به تو اعتماد کنم !
.
.
از همه جا بوی مهر میاد ، از تو هنوزم بوی بی مهری !
.
.
من خیلی “با احساسم”
ولی یادت نره ؛ تنفرم یه حسه … !
.
.
می بینی ؟
بی تو ایستاده ام روی پاهای خودم و دارم تو را نگاه می کنم که حتی روی حرف های خودت هم نمی توانستی بایستی …
.
.
هیسسسسسسسسسس …
کمی آرامترتنها باش و بی صداتر بشکن ، آهسته تر سراغش را بگیر !!!
ممکن است بیدارشود وجدان نداشته اش !
.
.
دل من تنها بود …
دل تو اما نه …
آفرین بر دل پر مشغله ات …
کز سر لطف با دلم بازی کرد …
.
.
عزیزم …
شما روی پاهات نمی تونی وایسی چه برسه به حرفات …
.
.
.
حرفی نیست …
فقط مینویسم رفت ، آن احساسی که تو را دوست میداشت …
.
.
خیال کردی وقتی به همراه دیگری از کنارم می گذری ، دنیا به آخر می رسد …
دنیایت من بودم که به آخر رسیدم و تو اکنون هـــــیــــــچ نیستی !
.
.گاهی باید آدمای اطرافت رو کنار بذاری !
بعضیارو برای یک ساعت
و بعضیارو برای همیشه …
.
.
شاید واسه خودت کسی باشی ولی واسه من هیچی نیستی …
.
چه کرده ای با من که این روزها تــــو را فقط به اندازه ی یک اشتباه می شناسم ؟!؟!؟
.
.
گفتم فراموشت میکنم !
گفت نمیتونی …
رفت ، بعد از یه مدت برگشت ؛ گفت دیدی نمیتونی ؟!؟!؟!
گفتم شمــــــا ؟
:قالبساز: :بهاربیست: |