گور ب گور
دریافتم، زندگی معجزه حیات است. زندگی با کلمههای من ساخته میشود و هر کلمهای رد پای معجزه است. پس میتوانم زیبایی را با کلماتم بیافرینم. هرگاه کسی خشم داشت بدانم به نوازش و کلام مهرآمیزی نیازمند است. هرگاه کسی نومید بود به کلماتی که سپاس او را ابراز کنند محتاج است. هرگاه کسی حسد میورزید نیاز دارد دیده شود. اگر کسی شاکی و گله مند بود نیاز دارد شنیده شود.اگر کسی تلخ بود نیاز دارد مهربانی دریافت کند. و اگر کسی ستم میکند نیاز داشته دوست داشته شود. اگر کسی بخل ورزد باید که بخشیده شود. و همهی این سایهها در روح و روان ما نیاز دارند که عشق بر آنها چون باران ببارد، ببارد و ببارد. در این روزگار من اموخته ام که سکوت یک دوست میتواند معجزه میکند وهمیشه بودن در فریاد نیست!!!!!!!!!!! آموخته ام که هیچگاه گلی را پرپر نکنم آموخته ام هیچگاه کودکی رارنجور نکنم آموخته ام که هیچ گاه شکوه از تنهایی روزگار نکنم آموخته ام که هرشب گلهای بالشم را با اشکهایم آبیاری دهم ولی اشک کودکی را در گونه اش جاری نکنم آموخته ام صبوری را ، شکوری را ، انتظار را ودوست داشتن همه خوبان را
چیزی واسه فکر کردن داری به چی فکر م کنی؟ مرد به خود آمد.دور و بر را از نظر گذراند. با دیدن پرستار رو به دیوار ماتش برد. شانه بالا انداخت:هیچی! پرستار قرص را در دهان او گذاشت و لیوان آب را به او داد. مرد بی آنکه از دیوار چشم بردارد قرص را فرو داد و آب نوشید. پرستار لیوان را گرفت.به چشم مرد خیره شد. با دستمال لب و دهان او را پاک کرد:خوبه باز چیزی واسه فکر کردن داری! مرد آب دهان را قورت داد:تو کسی رو داری ؛ به اش فکر کنی؟ پرستار ٬ لب ورچید:آره. یکی هست. شانه بالا انداخت:ولی خیلی وقته به اش فکر نکردم.
نظرات شما عزیزان:
:قالبساز: :بهاربیست: |